برير بن خضير همدانى


























یاری دهندگان حسین

 

پس از آنكه آفتاب روز عالم سوز عاشوراء بلند شد، حرارت آفتاب شدت يافت عطش بر اهل وعيال امام (عليه السلام) تنگ گرفت و حالشان مشوش گرديد بى اختيار فرياد العطش سردادند، اين صدا بگوش اصحاب و جوانان رسيد همگى از جان سير و از زندگى دلير شدند.
تمام اصحاب و ياران امام چشم از اين عالم بربستهو ديده بسوى آخرت گشوده بودند لذا هر كدام در ميدان رفتن بر ديگرى سبقت مى‏گرفته وخدمت امام مى‏آمدند و عرض مى‏كردند: السلام عليك يابن رسولاللهيعنى مولا جان تو بسلامت باشى ما رفتيم.
حضرت در جوابشان مى‏فرمود: وعليكم السلام و نحن خلفكميعنى ما هم از دنبال خواهيم آمد، ماندنى نيستيم،سپس اين آيه را قرائت مى‏نمود:
و منهم من قضى نحبه و منهم منينتظر(65)يعنى بعضى رفته‏اند و بعضىانتظار رفتن دارند.
بارى به گفته نورالائمه پس از شهادت عبدالله بن عمير جناببرير بن خضير همدانى به ميدان رفته است.(66)
وى از زهاد و عباد و قراء بوده و در ترجمه‏اش گفته‏اند: برير بن خضير همدانى ازاصحاب اميرالمومنين صلوات الله و سلامه عليه است و از اشراف كوفه محسوب مى‏شده.
بارى اين بزرگوار با دلى پر غم و قلبى آكنده از حزن و اندوه خدمت امام آمداجازه ميدان گرفت و عرضه داشت: السلام عليك يابن رسول الله مى‏خواهم خدمت جدت رفتهشكايت اين قوم را بنمايم آيا اذن مى‏دهى؟
حضرت فرمودند: مأذونى.
در هيچيكاز كتب مقاتل ذكر نشده كه اين بزرگوار سواره به ميدان رفته يا پياده سپس بر آن قوم مكار و از خدا بىخبر حمله كرد بهر طرف كه رو مى‏كرد سرها از بدن جدا مى‏نمود چنان رزمى كرد كه بهرامفلك را حيران و مريخ خنجر گذار را واله نمود، لشگر كوفه و شام از اطرافش كنارهگرفتند، پيوسته مى‏جوشيد و مى‏خروشيد و اين عبارات را مى‏فرمود:
اقتربوا منى يا قتلة المومنين، اقتربوا منى يا قتلة اولادالبدريين.
يعنى: اى كشندگان مومنان چرا فرار مى‏كنيد پيش بيائيد تا سزاىشما را بدهم، اى كشندگان اولاد بدريين كجا مى‏رويد نزديك آئيد تا جزاى شما را بدهم.
در اين هنگام از لشگر كوفه نامردى بنام يزيد بن معقل جلو آمد و در مقابل بريرايستاد و گفت:
اشهد انك من المضلينگواهى مى‏دهم كهتو از جمله گمراهانى.
برير فرمود: شهادت تو فاسق و فاجر نفعى ندارد اگر راستمى‏گوئى با هم مباهله مى‏كنيم در همين مقام از خدا بخواهيم تا حق و باطل را از هممشخص كند و باطل به دست حق كشته شود.
يزيد بى عقل راضى شد، پس با هم درآويختند، ابن معقل شمشيرى حواله برير كرد، كارگر نشد نوبت به برير رسيد تيغ را علمساخت و بر سرش فرود آورد، شمشير برنده، بازوى پر قوت خود را شكافت تيزى تيغ بر فرقآن كافر رسيد بند نشد وقتى دو لشگر خبردار شدند كه تا صندوقچه سينه پركينه آنحرامزاده شكافته شد و به جهنم واصل گرديد برير از اين نعمت بى نهايت خوشحال گرديدكه به معيار حرب و محك كارزار حال هر يك از حق و باطل بر عاقل و جاهل روشن شد. بعد از كشتن آن فاسق برير خدمت امام (عليهالسلام) آمد تا يكبار ديگر جمال الهى را ببيند و توشه سفر آخرت بردارد، حضرت وى رامژده بهشت داد دو مرتبه آن بزرگوار روى به معركه آورد همچون شير خشمناك بر آن گروهحمله برد لختى با آن لشگر در آميخت و تا قوت و توانائى داشت با لب تشنه در يارى شاهتشنه كام كوشش كرد كم كم از كثرت جراحات و رفتن خون ناتوان گرديد آن روباه صفتانوقتى ناتوانى آن دلير را ديدند دورش را گرفتند در آن ميان ناپاكى به نام بحير بناوس از پشت سر شمشيرى بر آورد و وى را شهيد نمود و پس از آنكه او را كشت و به خونآغشت بانك افتخار در ميان معركه بر آورد و اشعارى چند با صداى بلند خوان
صاحب كتاب نورالائمه مى‏نويسد:
بحير بن اوس پسر عموئى داشت بنام عبدالله بن جابر وى نزد بحير آمد و او راملامت و سرزنش كرد و گفت: اى نامرد كار خوبى كرده‏اى، افتخار هم مى‏كنى، به خدا قسماو از جمله مقربان درگاه اله و از خواص اهل الله بود، قارى قرآن و حافظ صحيفه فرقانبود، صوام و قوام و متعبد و متهجد بود غير از تو ناپاك كسى ديگر دست به خون وىنمى‏آلود.
بحير از كار خود خجل و از كردارش نادم و پشيمان شد لذا از معركه قتالبيرون آمد و پيوسته تاسف مى‏خورد و اين اشعار را جهت ابراز تأسف سروده است:
بنابر روايت ديگر وقتى يزيد بن معقل با ضربت برير به دارالبوارشتافت ناپاكى ديگر بنام رضى بن منقذ عبدى بر آن بزرگوار حمله كرد و با هم دست بگردنشدند، يكساعت با يكديگر نبرد كردند آخرالامر برير او را بر زمين افكند و بر سينه‏اشنشست، رضى رو به لشگر كرد و استغاثه نمود تا وى را خلاص كنند، كعب بن جابر بر بريرحمله كرد و نيزه خود را بر پشت برير گذاشت، برير كه احساس نيزه كرد همچنان كه برسينه رضى نشسته بود خود را بر روى او افكند و صورت او را دندان گرفت و طرف بينى اورا قطع كرد از آن طرف كعب بن جابر چون مانعى نداشت چنان به نيزه فشار آورد تا درپشت برير فرو رفت و او را از روى رضى افكند و پيوسته شمشير بر آن بزرگوار زد تاشهيد شد.
راوى مى‏گويد:
رضى از خاك برخاست در حالى كه خاك از قباى خودمى‏تكانيد به كعب گفت:
اى برادر بر من نعمتى عطاء كردى كه تا زنده‏ام فراموشنخواهم نمود چون كعب بن جابر برگشت زوجه‏اش يا خواهرش بنام نوار با وى گفت كشتى سيدقراء را هر آينه امر عظيمى به جاى آوردى بخدا سوگند ديگر با تو تكلم نخواهم نمود


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در پنج شنبه 2 آذر 1391برچسب:,ساعت 12:23 توسط vahid ahmadi|


آخرين مطالب
» حبیب بن مظاهر
» مسلم بن عوسجه
» طرح مغلوبه كردن جنگ بواسطه عمرو بن حجاج
» نافع بن هلال بجلى
» حماد بن انس و وقاص بن عبید و شریح بن عبید و هلال بن نافع بجلی
» عمرو بن خالد و خالد بن عمرو بن خالد و سعد بن حنظله و عمیر بن عبدالاه
» وهب بن عبدالله بن حباب كلبى
» برير بن خضير همدانى
» عبدالله بن عمير
» زهیر بن حسان
» مصعب بن یزید ریاحی و عروه
» حر بن یزید ریاحی
» علی بن حر

Design By : Pichak